وبلاگ :
رايحه ظهور زنجان
يادداشت :
خيلي تنهام..خيلي
نظرات :
0
خصوصي ،
5
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
سپيده
سلام.خوبه لااقل شما پسري وميتوني پاپيش بذاري.من چي بگم؟يه دختر 18ساله که تاحالا هيچ دوست پسري نداشتم واين درحاليه که همه دوستام دوست پسردارن.من به اين روابط قبل ازدواج اعتقاد ندارم چون يا هدف اينه که پسر سواستفاده کنه دختر بتيغه يا وابستگي يکي از طرفين ياهردوئه که 95درصدشونم به ازدواج ختم نميشه واين خيلي سخته.درضمن از دوستاي دخترمم خيري نديدم بهم حسادت کردن زمينم زدن نامردي کردن طوري از جسم وروح داغون شدم که بارها کارم به بيمارستان کشيدتنهام.از بي وفايي متنفرم دوست دارم قلب وروح وجسم وتيپم فقط واسه يه نفر باشه اما پسراي دوروبرم همه دنبال چيزايين که واقعا ادمو متاسف ميکنه.دوست دارم يه تکيه گاه داشته باشم کسيکه چيزايي تو وجودم ببينه که تو وجود دختراي ديگه نيست.قبل از تيپ وقيافه به روح واحساساتم توجه کنه.اما پيدا نميکنم.اگه هم پيدا کنم نميتونم داشته باشمش چون خانوادم با ازدواج زير سن20مخالفن اگه هم حرفي بزنم به چشم يه دختر چش سفيد بهم نگاه ميکنن خواستگار دارم اما کسيکه مامانش واسش پا پيش ميذاره چطوري ميتونه منو دوست داشته باشه؟خستم تنهام ضربه هاي روحي شديدي خوردم شب تا صبح کابوس ميبينم اينکه دوستام همه يه نفرو دارن اما هيچکس هيچجا به يادم نيست مث عذابه.درسم خوبه نه خشکه مذهبم نه بي بندوبار تاحالا تونستم با توکل به خدا ودرسام سرمو گرم کنم اما واقعا ديگه تحمل ندارم.خانوادم تواين سن نه دوستي بايه پسر رو قبول دارن نه ازدواج.حالا من بايد چکار کنم؟؟بعد اون ضربه هاي روحي سردرداي شديدي ميگيرم که ازشدت درد سرمو به ديوار ميکوبم.خداييش سخته تنهايي تنهايي رو تحمل کرد.خيلي سخته.بازم شکر خدا وخانواده رو داريم اما اين احساسات...هرچند ظاهرم چندان نشون نميده احساساتيم اما يه اقيانوس احساسم.کنار اومدن باهاش ادمو از پا ميندازه
پاسخ
دوست عزيز سلام.اولا شما از كجا فهميدي كه من پسرم؟دوما:اينكه تا حالا دوست پسر نداشتي رو نبايد جزء افتخارات خودت بدوني ..نبايد ميداشتي چون چيزي كه شرع اسلام به ما ميگه عفته...ثالثا:از دوستهات (دخترت)هم نبايد انتظار اينو داشته باشي كه خلاءت رو پر كنن.فقط وجود ذات اقدس الهي هست كه وجود انسانها رو سيراب ميكنه.اينكه از بي وفايي متنفري و به اين نتيجه رسيدي كه اين كارا باعث دلبستگي و بيوفايي ميشه عاليه.يعني 1قدم جلوتر از دوستان و همسن و سالهات هستي.اگر ميبيني كه داري اذيت ميشي و باخانواده هم صحبت كردي ولي به نتيجه نرسيدي به يه مشاور مراجعه كن و مشكلت رو مطرح كن.حتما كمكت ميكنن.مطمئن باش خانواده تو، صلاح تورو خيلي بيشتر از ديگران ميخوان اگر مخالف با ازدواجت هستن حتما دليلي براي خودشون دارن.با مادر و يا پدرت (هركدامشون كه باهاش راحتتري)صحبت كن و دليلشون رو بدون.تو نبايد خودت رو باهمسن و سالهات كه الان با يه نفري تو خيابون هستن مقايسه كني و بگي كه تنهايي.سن زيادي هم نداري كه بگي ديگه تنها موندي.به نظرمن فكرت رو به درست مشغول كن از دوستاي اونجوري دوري كن توكل به خدا كن حتما به نتيجه خوبي ميرسي.