وبلاگ :
رايحه ظهور زنجان
يادداشت :
با مادر شوهر عزيزمان!!!! چطور رفتار کنيم تا عزيزشان شويم
نظرات :
5
خصوصي ،
28
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
دريا
سلام.تشکر از مطالب خوبتون.ان چيزي که دنبالش بودم و پيدا کردم.
فقط يه راهنمايي فوري فوري فوري ميخام البته اگه امکانش باشه.
من 26سال دارم اگه قسمت بشه بعداز ماه رمضان با پسر يازدواج ميکنم که مادرشون همکار هستيم البته ايشون از لحاظ سن جاي مادر بنده هستن،اما از حالا احساس ميکنم در بعضيموارد توقع بيشتري دارن.مثلا باهم مهموني رفته بوديم اما من جاي ديگه مهمون بودم نتونستم شام با مادر شوهر باشم.با کسب اجازه محترمانه ازشون جدا شدم.بعداز مهموني در اولين فرصت بهم گف شام پيش من نموندي و در رفتي.قبول کن نخواستي باهم باشيم!!!
البته ايشون دختر ندارن و پي در پي بهم ميگه تو جاي دختر عاطفي من هستي.خيلي بهت افتخار ميکنم که تو در کنارم هستي.تا جايي که ميتونم باهاش به مهموني و اداره برا انجام کاراش ميرم زماني که خودش ميگه با من بيا.اما واقعا بعضي مواقع کاراي خودم ابن اجازه رو نميده باهاش باشم.
من واقعا چيکار کنم؟؟؟؟؟؟
از ته دل هم خيلي دوسش دارم خيلي مادر شوهر خوبي هس،خيلي مهربانه و زماني هم که باهاش هستم پيش دوست و اشنا و همکار فقط تعريفم و ميکنه.واسه همين نميخام ازم دلگير بشه
شديدا نيازمند راهنمايي هستم. پوزش ميخام اگه طولاني شد.